|
چرا دنباله امامان بعد از امام حسين(عليه السلام) از فرزندان و خاندان امام حسن(عليه السلام) شروع نشده ؟ پاسخ : از متون ديني و روايات استفاده ميشود كه امامان معصوم(ع) توسط خداوند به امامت و رهبري منصوب شدهاند. بدين گونه نبوده است كه ائمه(ع) فرزندان خويش را به عنوان رهبر منصوب نمايند و يا مردم در انتخاب آنها نقش داشته باشند؛ تا گفته شود چرا بعد از امام حسين(ع) امامان از فرزندان امام حسن(ع) گزينش نشده و امامت به فرزندان وي منتقل نشده است. در اسلام امامت و رهبري از اهمّيّت ويژهاي برخوردار است تا آن جا كه از آن به عنوان عهد الهي ياد شده است.(1) اين مقام بايد به كساني داده شود كه لياقت و شايستگيهاي ذاتي و اكتسابي داشته باشند. خداوند خطاب به حضرت ابراهيم(ع) كه خواسته بود منصب امامت به فرزندان و دودمان وي منتقل شود فرمودند: ".. لاينال عهدي الظّالمين؛(2) پيمان من - يعني امامت - هرگز به ستمكاران نميرسد". اين آيه بيانگر عظمت و بزرگي اين مقام است. انتصاب رهبر از سوي خداوند بهترين گزينه و راهكار معقول و منطقي است، زيرا خداوند مصالح و مفاسد مردم را دانسته و كساني را براي رهبري گزينش ميكند كه لياقت داشته باشند: "اللَّه أعلم حيث يجعل رسالته".(3) به سبب لياقت و قابليّتهاي امامان معصوم(ع) بود كه آنها حكومت و مرجعيت ديني را حق خود ميدانستند، چنان كه امام حسين(ع) در برابر فرماندار مدينه بدان تصريح نمود.(4) بنابراين امامت بر اساس شايستگي اعطا شده به آن شايستگيها خداوند آگاهي دارد و اين شايستگيها در اولاد امام حسين(ع) وجود داشت. در بعضي از روايات تصريح شده است كه ائمه(ع) به دستور خداوند به منصب امامت و رهبري منصوب شدهاند و اسامي نيز بيان شده است. جابربن عبداللَّه انصاري از پيامبر اسلام(ص) در خصوص پيشوايان بعد از حضرت پرسيد كه از فرزندان علي بن ابي طالب چه كساني جانشينان شما هستند؟ فرمودند: "حسن و حسين (كه آقاي جوانان اهل بهشت هستند) سپس زين العابدين، پس از او باقر محمد بن علي (كه او را ملاقات خواهي كرد. هرگاه او را ملاقات نمودي، سلام مرا به او برسان) پس از او جعفر فرزند محمد، پس از او موسي فرزند جعفر، پس از او علي فرزند موسي، سپس محمد بن علي و پس از او علي بن محمد، سپس حسن بن علي و پس از او فرزندش مهدي. او كسي است كه جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد، بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده است. اي جابر! آنها خلفا و جانشينان من از فرزندان و عترت من هستند. هر كس آنها را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده و هر كس آنان را نافرماني نمايد، مرا نافرماني كرده است. هر كس يكي و يا همه آنها را انكار كند، گويا مرا انكار نموده است. به وجود آنها خداوند جهان را نگهداشته است و حفظ و بقاي جهان نيز به واسطه آنها حفظ ميشود تا زماني كه خدا بخواهد".(5) پي نوشتها: 1.بقره (2) آيه 124؛ پيام قرآن، ج 9، ص 27. 2.همان، آيه 124. 3.انعام (6) آيه 124. 4.مثيرالاحزان، ص 24. 5.بحارالانوار، ج 27، ص 119 - 120. www.moharam-92.loxblog.com
آیا امامت ارثى است؟ اگر ارثى نیست، چگونه از امام حسین(ع) به بعد، امامت به فرزندان ایشان یکى پس از دیگرى رسیده است؟ پاسخ : برای روشن شدن جواب باید هم در معنا و مفهوم ارث دقت کنیم و هم امامت را بازشناسیم، تا بفهمیم آیا امامت میتواند موروثی باشد و چرا این نسل و افرادی از این سلسله به امامت رسیدهاند؟ 1- ارث یعنی داراییهایی که فرد در طول عمر خود کسب کرده، ملک و مال اوست و با مردن او به خویشاوندان نزدیک منتقل میشوند. کسی که در دوران زندگی خود زمین بایری را آباد کرده، بنایی ساخته، طلا و جواهری ذخیره نموده و... اموال و داراییها که متعلق به اوست، پس از مرگ وی به نزدیکان او(به ترتیبی که در کتب فقه آمده) منتقل میشود؛ اما این فرد علاوه بر اموال و داراییها، یکسری حالات و روحیّات هم پیدا کرده، با مجاهدت و ریاضت و عبادت، به یقین، علم، بردباری، کنترل خشم و دیگر فضائل اخلاقی هم آراسته گردیده است اما این حالات و روحیات از او جدایی ناپذیرند و صفات روحی و ذاتی وی شدهاند و پس از ایشان به عنوان اموال او باقی نمیمانند تا به خویشاوندان وی به ارث برسد. البته گاه به اصطلاح عرفی و مجازی میگویند: شاگردان وی وارث علم اویند یا فرزند او وارث حلم و بردباری اوست؛ یعنی شاگردان توانستهاند از او یاد بگیرند و از چشمة علم وی سیراب شوند یا فرزند او توانسته مانند پدر به زینت بردباری آراسته گردد، نه اینکه به معنای واقعی علم یا حلم از متوفی به آنان انتقال یافته باشد. امامت از اموال و داراییهای اکتسابی امام نیست و میراث ایشان نمیباشد، تا پس از او به فرزندش یادگیری به ارث برسد. 2 – آنچه وارث را شایستة ارث بردن میکند، فقط انتساب نسبی یا سببی است، یعنی همین که فرزند یا همسر متوفی باشد، برای ارث بردن کافی است و شرط دیگری لازم نیست. ممکن است بین وارث و متوفی هیچ همسانی وجود نداشته باشد، مثلاً متوفی فردی دانشمند، فاضل، پارسا و معنوی است، ولی وارث نادان، بی تقوا،مادی و اهل فساد است، ولی چون با متوفی رابطه نسبی دارد، از او ارث میبرد اما امامت این گونه نیست و کسی که منصب امامت را عهده دار میگردد، باید صلاحیتهای فوقالعاده داشته باشد. 3 – حکومت در گذشته اکتسابی و ملک به حساب میآمد، زیرا یک فرد که قدرت،زور و تدبیر داشت، با استفاده از این تواناییها بر مملکتی حکومت میکرد و ریاست خود را بر مردم تحمیل مینمود یا با سرنگون ساختن حاکمان پیشین،حکومت را به دست میگرفت، و چون خودش و عموم جامعه حکومت را ملک او میدانستند، آن را پس از مرگ او، ملک فرزندانش به حساب میآوردند. این مطلب گرچه مورد قبول عموم در زمانهای گذشته بود، ولی پشتوانه محکم عقلی نداشت و امروزه کاملاً مردود است، از این رو نظام حکومتی پادشاهی تقریباً از بین رفته است و عقل امروز آن را نمیپذیرد. اما امامت ملک نیست و نمیتواند ارث باشد و افراد به صرف داشتن رابطة نسبی، صلاحیت به عهده گرفتن منصب امامت را نمییابند. امامت، نیابت از پیامبر است. پیامبر وحی را از فرشتة وحی میگیرد و به مردم ابلاغ میکند و تفسیر و تبیین آن را برعهده دارد. پس از پیامبر وظیفة تبیین و تفسیر وحی به عهدة امام است. امام باید مانند پیامبر معصوم باشد تا بتواند مرجع مطمئن هدایت و تبیین وحی گردد. هم چنان که تعیین رسول توسط خداوند است، تعیین امام هم توسط اوست، زیرا امامت مانند نبوت، از رسالتهای الهی است و خداوند میداند چه کسی را برای این وظیفه تعیین کند: «الله أعلم حیث یجعل رسالته؛ خداوند بهتر میداند رسالتش را کجا قرار دهد».(1) خلاصه اینکه: امامت شأنی اکتسابی نیست، بلکه به تعیین خداوند است، زیرا امام باید از صفات درونی و قابلیتهایی برخوردار باشد که تنها خداوند از آن عالم است. علاوه بر آن کسی شایستة به عهد گرفتن نبوت و امامت است که به مقام برگزیدة خدا رسیده باشد: «الله یصطفی من الملائکة رسلاً و من الناس؛ خداوند از بین ملائکه و مردم رسولانی برمیگزیند و اختیار میکند». برگزیدة خدا باید پاک و مطهر باشد و پلیدی و ناپاکی شرک و کفر و ظلم او را نیالوده باشد و به عبارت دیگر معصوم باشد، از این رو وقتی پروردگار با علم به قابلیت حضرت ابراهیم پس از آزمون، مقام امامت او را اعلام میدارد، در پاسخ به درخواست آن حضرت که این مقام را برای فرزندان و ذریة خود درخواست کرد، فرمود: «عهد و پیمان من به ظالمان نخواهد رسید».(3) این بیان خداوند روشن میسازد که مقام امامت نمیتواند موروثی باشد،که اگر چنین بود، مطمئناً درخواست پیامبرش را رد نمیکرد. پس آیه میفهماند که باید شخص قابلیت داشته باشد تا امام شود، نه اینکه فرزند امام یا پیامبری چون حضرت ابراهیم خلیل الله باشد. بنابراین امامت شأنی خدایی است که فقط بندگان صالح و پاک به انتخاب خداوند عهده دار آن میگردند. اگر خداوند امامت را در نسل امام علی(ع) قرار داد، از این رو بود که افرادی طاهر و پاک و سرآمد بودند. امامان معصوم در بین بقیه افراد اهل بیت رسالت، از ویژگیهایی برخوردار بودند که آنان را سرآمد ساخته، شایستگی بخشیده و به مقام برگزیدگی از جانب خداوند مفتخر ساخت. خداوند آنان را شایسته و صالح دید که مأموریت تبیین دین و هدایت مردم را به آنان واگذار کرد. اگر فرزندان امام حسین(ع) را امام میدانیم، به خاطر این است که امامت آنان توسط خدا تعیین شده، نه بدین لحاظ که امامت امری ارثی است و پس از یک امام باید به فرزند وی منتقل گردد. اگر(بر فرض محال) خداوند، پس از امام حسین دیگری را امام قرار داده بود، بر ما لازم بود که امامت وی را بپذیریم. درمیان فرزندان امامان نیز پسرانی وجود داشتند که انسانهای نیک بودند مانند حضرت ابوالفضل، اما عهدهدار مقام امامت نبودند؛ زیرا از تمامی شرایط لازم برای برعهده گرفتن این مقام برخوردار نبودند. آنها خود بر این حقیقت آگاه بودند و هیچ گاه ادعای امامت نداشتند، یا به عنوان این که ارثی از پدر باشد، به نزاع برنمیخاستند،مانند فرزندان پادشاهان! اگر کسی چون جعفر کذاب ادعای امامت کرد، از طرف شیعیان کذب او آشکار شد، زیرا نشانههای امامت را در او نمیدیدند، اگر چه فرزند امام بود. از طرف دیگر باید امام کسی باشد که به مقام عصمت و پاکی رسیده باشد تا شایسته مقام امامت گردد،همان گونه که خداوند فرمود: عهد و پیمان او (امامت) به ظالمان نخواهد رسید. ظلم معنای عامی است که شامل هر گناه و معصیت میشود؛ پس باید امام از هر گناه و معصیت پیراسته باشد. حال اگر امام پس از خود شخصی را که عهده دار مقام امامت باشد، از طرف خداوند معرفی نماید. مطمئناً کسی خواهد بود که شایستگی ذاتی و درونی آن را داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت،گناه و معصیتی بالاتر از این نیست که کسی را طرف خداوند معرفی نماید که خدا او را اراده نکرده است،یا کسی را که شایسته این مقام نیست، صرفاً به جهت فرزند بودن او معرفی نماید. بنابراین اگر وجود آن امامان بزرگ را در نسل واحدی شاهدیم، به خاطر وجود تمام شرایط لازم معنوی در این خاندان شریف است. از سوی دیگر وابسته به کنشهای اختیاری آنان است، که لحظه به لحظه عمر و ارتباط محکمشان با خدا و دوری از هرگونه آلودگی و مبارزه وجهاد بیامان در راه خدا و... موجب برتری آنان بر دیگر منسوبان به خاندان پیامبر(ص) است. -------------------------------------------------------------------------------------------------------------- پینوشتها: 1. انعام(6) آیه 124. 2. بقره(2) آیه 124. www.moharam-92.loxblog.com
شهادت امام حسین(ع) عمل اختیاری بود یا مقدّر شده بود؟ پاسخ : قبل از پاسخ، ابتدا لازم است معنای قضا و قدر را بیان کنیم. قََدَر یعنی اندازه و اندازه گیری و تعیین حدّ و حدود چیزی. تقدیر در اصطلاح به این معنا است که خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده، آن را بر اساس اندازه گیری و محاسبه و سنجش قرار داده است. قضا یعنی حکم و حتمیت. در نظام آفرینش، موجودات از چندین راه ممکن است به وجود بیایند، مثلاً اگر به خانة شما از چند کوچه راه باشد، ورود به آن جا از چند راه ممکن است. حال اگر از میان چندین راه ممکن، علل و اسباب یکی از آنها فراهم شد و تنها همان تحقق یافت، این مرحله را قضا می نامند. خداوند برای هر موجودی، اسباب هایی قرار داده که هستی و ویژگیهای موجود بستگی به آن علتها دارد. هر چه در جهان پدید می آید، بدون رابطه با قبل و بعد و فقط اتفاقی و بی حساب نیست. همان گونه که در بارش برف و باران عواملی دخالت دارد و هرگز چنین کاری بی علل و اسباب انجام نمی پذیرد، کارهای بشر از روی تصادف و اتفاق سر نمی زند، بلکه نخست چیزی را تصور می کند، سپس به آن می اندیشد و پس از آن که فایدة واقعی یا پنداری آن را پذیرفت، به انجام آن می کوشد. پس هر حادثه ای در جهان علت و سببی دارد و این نظامی است تخلف ناپذیر و خداوند چنین مقرّر کرده است. این مسئله با اصل آزادی و اختیار انسان ناهمگونی ندارد،زیرا اختیار و آزادی یکی از اسباب و علل جهان است؛ یعنی خداوند خواسته و مقدّر کرده که بشر کارهای خود را به اراده و انتخاب خود انجام دهد، و سرنوشت خویش را رقم زند. این که می گوییم کارهای انسان هم به اختیار او است و هم قضا و قدر الهی دخالت دارد، به همین معنی است که خدا اراده فرموده و مقدّر کرده که بشر در تعیین سرنوشت خود مؤثر باشد. خداوند برای حوادث جهان، علل و اسبابی مقدّر کرده،در مورد افعال انسانی،عقل و اراده و اختیار از جملة آن اسباب است اما آنچه که انسان با اختیار خود از میان تقدیرهای مختلف برگزیند، قضای الهی است. بشر در کارهای ارادی خود مانند سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر جاذبة زمین خواه نا خواه به طرف زمین سقوط کند. نیز مانند گیاه نیست که فقط یک راه دارد و همین که در وضع رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه رشد و نمو را طی کند. هم چنین مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی انجام دهد. بشر همیشه خود را بر سر چهار راه هایی می بیند و هیچ گونه اجباری که فقط یکی از آنها را انتخاب کند ندارد و سایر راه ها بر او بسته نیست. انتخاب یکی از آنها به نظر و فکر و ارادة او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه خاص را معیّن میکند، و این همان قضا و قدر الهی خواهد بود،(1) در این جا شخصیت و صفات اخلاقی و روحی و پیشینة تربیتی و موروثی و میزان عقل و دور اندیشی بشر به میان می آید و معلوم میشود که آیندة سعادت بخش یا شقاوت بار هر کس تا چه اندازه مربوط به شخصیت و صفات روحی و ملکات اخلاقی و قدرت عقلی و علمی او است، و بالاخره به راهی که انتخاب میکند. تفاوتی که میان بشر و آتش که می سوزاند وآب که غرق میکند و گیاه که می روید و حیوان که راه می رود وجود دارد، این است که انسان انتخاب میکند. او همیشه در برابر چند کار و چند راه قرار گرفته، در قطعیت یافتن یک راه و یک کار، خواست او مؤثر است. انسان، عملی را که با غریزه طبیعی و حیوانی او هماهنگ است و هیچ مانعی برای آن وجود ندارد، به حکم تشخیص و مصلحت اندیشی قادر است ترک کند (مانند ترک گناهان) همچنین کاری را که مخالف خواستههای او است و هیچ گونه عامل اجبار کنندة بیرونی وجود ندارد، به حکم مصلحت اندیشی و نیروی خرد میتواند انجام دهد مانند خوردن دارو و حاضر شدن برای عمل جراحی. پس تقدیر خداوندی این است که بشر افعال خود را از روی اختیار انجام دهد، نه این که تقدیر او را مجبور سازد. انسان فقط یک سرنوشت حتمی ندارد، بلکه سرنوشت های گوناگونی در پیش دارد که ممکن است هر کدام از آنها جانشین دیگری گردد. در تعیین و حتمی شدن یکی از آنها، ارادة شخص تأثیر جدی دارد، مثلاً اگر بیمار شود، سرنوشت او بستگی به درمان دارد. اگر اقدام کند، ممکن است معالجه شود و اگر اقدام نکند، از بین میرود. حتمی شدن یکی از آن دو، به اختیار خودش میباشد. امام علی(ع) از پای دیوار کجی برخاست و کنار دیوار دیگری نشست. گفتند: آیا از قضای الهی فرار می کنی؟ پاسخ داد: "از قضای خدا به قَدَر وی و قضای دیگری فرار می کنم".(2) یعنی قضا و قدر معیّن کرده که هر چیزی اثر خود را داشته باشد و من با آگاهی که دارم، راهی را انتخاب می کنم که اثر خوب داشته باشد. اما امام حسین(ع)، با علم و آگاهی و به خاطر رسوا کردن بنیامیه و عمل به دستور جدّ بزرگوارش (که سکوت در مقابل حاکم ستمگرِ بدعتگذار را جایز ندانسته بود)(3) حاضر نشد با یزید بیعت کند و به جوار خانة خدا پناهنده شد. در آن جا نامههای بیشمار کوفیان را دریافت کرد و وقتی مکه را نا امن دید، در جواب دعوت مردم کوفه، به سوی آن شهر رهسپار شد، ولی سپاه «عبیدالله» مانع ورود ایشان به کوفه گشت و به اجبار ایشان را به کربلا برد. در آن جا امام را بین دو راه آزاد گذاشت: بیعت ذلیلانه با یزید، یا رو به رو شدن با شمشیرهای سپاه عبیداالله. امام راه دوم را انتخاب کرد.(4) بنابراین راهی که امام برمیگزیند، هم اختیاری است و هم تقدیر الهی است و میان تقدیر الهی و انتخاب او نه تنها تضادی نیست، بلکه همخوانی دارند. حضرت میفرماید: «قد شاءالله أن یرانی مقتولاً مذبوحاً ظلماً و عدواناً؛ خداوند میخواهد مرا کشتةسربریده، بناحق و ستمدیده ببیند».(5) کلام حضرت بیانگر اراده و مشیت خداوند در مورد بندگان اوست. خداوند میخواهد همه بندگان رهرو صراط مستقیم باشند. خدا آنان را به پیمودن این راه امر کرده، از آنها پیمان گرفته که رهرو این راه باشید،(6) ولی انسانها را آزاد گذارده که به خواست خدا عمل کنند یا عصیان کرده و راه دیگری در پیش گیرند. در مورد امام حسین(ع) هم خداوند میخواست بهترین راه را برگزیند که نتیجه و عاقبت آن کشته شدن مظلومانه بود، ولی امام حسین در انتخاب آن راه مجبور نبود. حضرت خود را آزاد میدانست، ولی فقط اراده و خواست خدا را میپسندید، زیرا خواست خدا را بهترین سرنوشت و عاقبت میدانست. متأسفانه کافران و مشرکان هستند که با استناد به تقدیر و جبر میخواهند گمراهی خود را توجیه کنند و میگویند: «لو شاء الله ما أشرکنا و لا آباؤنا...؛ اگر خدا میخواست، ما و پدرانمان مشرک نمیشدیم»!(7) منظور آنان این است که مشرک شدن ما به تقدیر الهی و بدون اختیار بوده است،هم چنان که قرآن از آنان نقل میکند: «لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء نحن و لا آباؤنا و لا حرّمنا من دونه من شیء؛ اگر خدا میخواست، ما و پدرانمان غیر از خدا را عبادت نمیکردیم و بدون اجازة او چیزی را حرام نمیشمردیم»(8)، یعنی عبادت بتها توسط ما تقدیر و قضای حتمی بوده، قدرت سرپیچی نداشتهایم، ولی خداوند چنین اراده و مشیتی را از خود نفی کرده و میفرماید: «لو شاء الله لهداکم اجمعین؛ اگر خدا میخواست، همه شما را هدایت میکرد».(9) اگر خداوند بخواهد به صورت اجبار انسانها را به راهی ببرد، مطمئناً به راه ایمان و بندگی اجبار میکرد، نه به سوی کفر و گمراهی در عین حال خدا ایمان اجباری را نمیپسندد و ایمانی را میخواهد که از روی اراده و انتخاب باشد و این ارزشمند است،نه ایمان اجباری. پس خداوند وقتی ایمان جبری نخواهد و ارادة قطعی و تخلف ناپذیرش بر هدایت شدن اجباری مردم تعلق نگیرد، ارادة قطعی او بر کفر کافران و شرک مشرکان تعلق نخواهد گرفت، زیرا چنین ارادهای علاوه بر آن که جبر را حاکم میکند و مخالف دستور الهی است (که به ایمان امر کرده است) و فرستادن پیامبران را بی فایده میکند و...، ظلم میباشد اما خداوند از ظلم و ستم پیراسته است. پس نه کفر کافران به تقدیر حتمی است (که اراده انسان در آن نباشد) و نه ایمان مؤمنان، چون در این صورت نه کفر آنان گناه بود و نه ایمان ایشان ارزش داشت. ---------------------------------------------------------------------------------------------------------- پینوشتها: 1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار (انسان و سرنوشت) ص 385؛ مؤسسه در راه حق، بیست پاسخ، (8) ص 17. 2. توحید صدوق، ص 369. 3. بحارالانوار،ج44، ص 382. 4. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 425. 5. همان،ص 293. 6. مائده (5) آیه 6؛ یس (36) آیه 60. 7. انعام(6) آیه 148. 8. نحل (16) ، آیه 35. 9. انعام، آیه149. www.moharam-92.loxblog.com
آيا عمامه، شمشير و اسب امام حسين(ع) همان عمامه و شمشير و اسب پيامبر بود؟ توضيح دهيد. پاسخ : بحث را در دو بخش پي ميگيريم: الف: در رواياتي كه از اهلبيت ـ عليهم السلام ـ رسيده تصريح شده است كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ كتاب و سلاح را كه از مختصّات ائمه ـ عليهم السلام ـ بعد از آن حضرت به شمار ميرود به أميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ سپرد و امام علي ـ عليه السّلام ـ آن را به امام حسن ـ عليه السّلام ـ و همينطور هر كدام از آنان كتاب و سلاح را به امام بعد از خود تحويل دادهاند؛ از جمله: يك: سليم بن قيس گفت: أميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ در هنگام وصيّت كتاب و سلاح را به امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ داد و فرمود: پسرم، رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ به من دستور داده است كه كتاب و سلاح را به تو تحويل دهم، همانطور كه پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ به من وصيّت كرد و كتاب و سلاح را به من داد و تو بايد آن را به برادرت حسين تحويل دهي.[1] دو: در جنگ صفين أميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ به قنبر فرمود: نيزة رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ را كه لمس شدة به دست آن حضرت است (برايم) بياور، آن را امام حسن ـ عليه السّلام ـ از من به ارث ميبرد و لكن به كار نميگيرد و در دست حسينم شكسته خواهد شد.[2]
از مجموع اينگونه روايات كه شمار آنها هم در كتب روايي و تاريخي كم نيست استفاده ميشود كه: از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ اشيايي به أئمه ـ عليهم السلام ـ به ارث رسيده و از مختصّات آنان محسوب ميشود و در موقع لازم از آنها استفاده ميكردهاند. بنابراين سخن و اتمام حجّت حضرت سيدالشّهدا ـ عليه السّلام ـ كه به لشكر كوفه فرمود: شما را به خدا قسم ميدهد كه آيا ميدانيد، اين شمشير رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ است كه من همراه دارم؟... آيا ميدانيد اين عمامة رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ است كه من بر سر دارم؟ و كوفيان سخن آن بزرگوار را تصديق كردند؛[3] حمل بر ظاهر آن ميشود؛ به اين معني كه شمشير و عمامه واقعاً همان شمشير و عمامة پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بوده است. ممكن است كسي احتمال بدهد كه مقصود امام ـ عليه السّلام ـ از اينگونه سخن گفتن با كوفيان، بيان اهداف عالية آن حضرت باشد، يعني اي مردم بدانيد هدف من همان هدف رسولخدا ـ صلي الله عليه و آله ـ است. چنين احتمالي بعيد است، زيرا بارها آن حضرت از مدينه تا كربلا اهداف خود را صريحاً بيان كردهاند و لازم نبوده است كه با كنايه و يا سربسته و يا از راه جلب عواطف مردمي به بيان اهداف خود بپردازند؛ از جمله: وليد در مدينه از آن حضرت خواست تا با يزيد بيعت كند؛ امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: ما خاندان نبوّت و معدن رسالتيم و (خانة ما) محلّ آمد و رفت فرشتگان است، فيض خداوند از ما شروع شده و به ما ختم خواهد شد. يزيد مردي شرابخوار و فاسق است، مردم را بيگناه ميكشد، فسق او آشكار است، او لايق خلافت نيست، و همانند من با همانند او بيعت نخواهد كرد.[4] ب: در بعضي از كتابهاي تاريخي نقل شده است كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ در روز عاشورا، بر اسب رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ سوار شده و به ميدان كارزار رفته است؛ از جمله: حضرت سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ بعد از خطبهاي طولاني و اتمام حجّت با لشكر كوفه اسب رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مرتجز را طلبيد و بر آن سوار شد و لشكر خود را براي جنگ آماده كرد.[5] اينك دو سؤال مطرح است: 1. آيا پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اسبي به اين نام داشته است؟ 2. آيا ممكن است اين اندازه (بيش از پنجاه سال) عمر اسب طولاني باشد؟ در كتاب تاريخ آمده است: اسبي را كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ آن را از اعرابي خريد مرتجز نام دارد.[6] از اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ و ابن عباس همچنين نقل شده است: «كان للنبي ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرسٌ يقال له المرتجز»[7] پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ اسبي داشتند كه به آن مرتجز گفته ميشد. جاحظ هم گفته است: ممكن است عمر اسب به نود (90) سال برسد[8]. بعد از بيان أهم مطالبي كه رسيده است به جمعبندي ميپردازيم: يك مطلب يقيني است و آن اينكه پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ اسبي به نام مرتجز داشتهاند، حال اين اسب تا روز عاشورا زنده مانده است كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ بر آن سوار شود و به تجهيز لشكر خود بپردازد، يا نه؟ دو احتمال ميرود: 1. از بيان علي ـ عليه السّلام ـ و ابنعباس استفاده ميشود كه اسب «مرتجز» بعد از رحلت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ ، ديگر زنده نبوده است، چون كه مفاد «كان للنبي ـ صلي الله عليه و آله ـ» اين است كه آن حضرت چنين اسبي داشتهاند؛ كما اينكه سهيلي صريحاً ادعا كرد بعد از اختلاف پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و اعرابي و برگرداندن آن اسب به اعرابي، اسب مرد. 2. از كلام جاحظ كه گفت: ممكن است عمر اسب به نود سال هم برسد؛ بر ميآيد كه: بُعدي ندارد «مرتجز» اسب رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ تا عاشورا زنده مانده باشد و امام حسين ـ عليه السّلام ـ بر آن سوار شده و لشكر خود را آمادة نبرد كرده باشد. ولي نمي توانگفت كه اسب امم حسين(ع) همان اسب پيامبر بوده است. معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. درسي كه حسين به انسانها آموخت، شهيد هاشمي نژاد. 2. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي. 3. لهوف، سيد بن طاووس. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . الطوسي. محمد بن الحسن، تهذيب الأحكام، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، چاپ سوّم، 1364 ه ش، ج1، ص176، ح 14؛ صدوق، محمد بن علي بن الحسين، من لايحضره الفقيه، متوفاي 381 ه، مؤسسة النشر الاسلامي، التابعة لجماعة المدرسين بقم، چاپ دوّم، 1404 ه، ج 4، ص 189، ح 5433؛ كليني، محمد بن يعقوب، كافي، متوفاي 329 ه، دارالأضواء، بيروت، 1405 ه، ج 4، ص 297، ح 1 و ص 298، ح 5. [2] . خوارزمي، الموفق بن احمد، المناقب، متوفاي 568 ه، مؤسسة النّشر الاسلامي، التابعة لجماعة المدرسين بقم، چاپ دوّم، 1414 ه، ص 247. [3] . ابن طاووس، علي بن موسي، الملهوف علي قتلي الطفوف، متوفاي 664 ه، دارالأسوة للطباعة و النشر، ايران، چاپ دوّم، 1417 ه، ص 147. [4] . ابن طاووس، همان، ص 98. [5] . سيد يحيي بن حسيني بن هارون، تفسير المطالب في امالي الامام أبيطالب، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، چاپ اول، 1395 ه، ص97؛ بحارالانوار، ج 45، ص10. [6] . الدميري، كمالالدين، حياة الحيوان، بيروت، دارالقاموس الحديث للطباعة و النّشر، جزء 2، ص 183. [7] . ابن كثير الدمشقي، اسماعيل، البداية و النهاية، بيروت، متوفاي 774 ه ، داراحياء التراث العربي، ج 6، ص 10؛ الاصبهاني، ابونعيم احمد بن عبدالله، ذكر اخبار اصفهان، متوفاي 430 ه، 1943 مذمّت، ج 1، ص 333. [8] . الدميري، همان، ص 185. www.moharam-92.loxblog.com
فضايل و كراماتي از سيره ي امام حسين ـ عليه السلام ـ بيان كنيد؟ پاسخ : امام حسين ـ عليه السّلام ـ سومين امام شيعيان است. وي شبيه ترين مردم به رسول خدا در صورت و سيرت بود.[1] در شب هاي تاريك، نور از پيشاني و اطراف گردنش مي تابيدكه مردم آن حضرت را با آن نور مي شناختند.[2] آن حضرت داراي علوم و كرامات و فضائل بي شماري است كه از گوهر وجودش متجلّي مي شود و اين نمودهاي الهي پرتويي از چراغ هدايت است كه در مناسبت هاي زماني و مكاني جلوه مي كرد، در اينجا به چند مورد از فضائل و كرامات آن حضرت اشاره مي شود: الف) شفاي مرض پيسي حبابة والبيه مي گويد: من به ديدن امام حسين ـ عليه السّلام ـ مي رفتم؛ اتفاقاً ميان چشمانم پيسي پيدا شد و اين امر بر من ناگوار آمد و چند روزي به ديدن ايشان نرفتم. سراغ مرا گرفت. گفتند ميان چشمان او عارضي پيدا شده، امام ـ حسين ـ عليه السّلام ـ با اصحابش به ديدن من آمدند، آن حضرت فرمود: اي حبابه! چرا نزد من نيامدي؟ علت را گفتم، پس ايشان آب دهان مبارك خود را به آن ماليد و فرمود: حبابة خدا را شكر كن كه آن علت را از تو دور كرد، به سجده افتادم، فرمود: حبابة، سربردار و در آئينه نگاه كن؛ سر برداشته (نگاه كردم ) اثري از آن نديدم، خدا را شكر كردم. ب) برطرف كردن غم و اندوه ديگران از ويژگي هاي امام حسين ـ عليه السّلام ـ عواطف سرشار انساني و دگر دوستي و نوع پروري آن حضرت است به ويژه نسبت به كساني كه در زندگي روزمره دچار گرفتاري و مشكلات و غم و اندوه مي شدند. اسامة بن زيد، بيمار بود و در خانه بستري شده بود امام براي عيادت اسامة به خانه او رفت و مشاهده كردكه اسامة بسيار آشفته و نگران است. حضرت فرمود: اسامة چرا اين قدر نگران هستي؟ اسامة اظهار نمود كه بدهكار هستم و حقوق ديگران در گردنم مي باشد و مي ترسم بميرم و نتوانم بدهي خود را پرداخت كنم. امام فوراً دستور داد بدهي او را پرداختند. آنگاه اسامه آسوده خاطر گرديد و بعد از چند روز در همان بستر بيماري از دنيا رفت.[3] ج) فضائل بي شمار آن حضرت مردي نزد حسين ـ عليه السّلام ـ آمد و گفت: از فضايلي كه خدا بر شما قرار داده براي من بفرمائيد؛ فرمود: تو طاقت تحمل آن ها را نداري، گفت: چرا، تحمل مي كنم. امام حسين ـ عليه السّلام ـ حديثي براي او بيان كرد، هنوز تمام نشده بود كه سر و ريش آن مرد سفيد شد و حديث از يادش رفت، حضرت فرمود: رحمت خدا او را دريافت كه فراموش كرد.[4] د) تكلم با حيوانات راشد بن مزيد نقل مي كند كه گفت: از مكه تا قطقطانه (جائي است نزديك كوفه) همراه امام حسين ـ عليه السّلام ـ بودم، ديدم (در بين راه) درندة گزنده اي به او رو آورد و با او تكلم كرد. حضرت به جهت او توقّف كرد و كلامي طولاني از آن درنده نقل كرد.[5] در آوردن انگور از ديوار مسجد كثير بن شاذان روايت مي كند كه گفت: خدمت امام حسين ـ عليه السّلام ـ بودم كه فرزندش علي اكبر در غير فصل، از او انگور خواست. حضرت دست به ستون مسجد زد و انگور و موزي بيرون آورد و به او خورانيد و فرمود آن چه براي دوستان خدا نزد او هست بيشتر است.[6] سبز شدن درخت خرما از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ در حديثي روايت شده كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ در سفري زير درخت خرماي خشكي منزل كرد. دعا نمود درخت سبز شد و برگ و خرما آورد. بالاي درخت رفتند و به قدر كفايت خوردند.[7] يافتن شتر گم شده اعرابي به امام حسين ـ عليه السّلام ـ گفت: يابن رسول الله: شترم را گم كرده ام و غير از آن شتري ندارم، پدرت حيوان گم شده را پيدا مي كرد و هر گم شده اي را به صاحبش مي رساند. امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: در فلان مكان برو، شترت را مي بيني ايستاده و در مقابلش گرگ سياهي است. اعرابي به آن جا رفت و بر گشت و به امام حسين ـ عليه السّلام ـ گفت: شتر خود را در همان جا يافتم. معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1ـ فضايل و سيره امام حسين ـ عليه السّلام ـ در كلام بزرگان، عباس عزيزي. 2ـ سيماي امام حسين ـ عليه السّلام ـ علي اكبر بابازاده. 3ـ فرازهايي از سيرة امام حسين ـ عليه السّلام ـ حسين اسعدي. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . قندوزي حنفي، ينابيع المودة، قم، اسوه. چاپ اول، 1416ق، ج2، ص42. [2] . ابن شهر آشوب، مناقب، بيروت، دارالاضواء، چاپ دوم، 1412ق، ج4، ص83. [3] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 403ق، ج44، ص189. [4] . حرعاملي، پيشين، ج 5، ص 195. [5] . حر عاملي، اثباة الهداة المطبعة العلميه، قم، ج 2، ص 588. [6] . حر عاملي، همان، ج 2، ص 588. [7] . حر عاملي، همان مأخذ، ج 2، ص 589. www.moharam-92.loxblog.com
جلوه های عرفان در قیام عاشورا چیست؟ پاسخ : بوعلى سینا(ره) در تعریف عرفان گفته است: «توجه مستمر درونى و انصراف فکرى به طرف قدس جبروت به منظور تابش نور حق، عرفاناست.»(1) رسیدن به چنین حالتى، آرزوى همه سالکان راه حق است. همت عالى آنان این است که همه حجابهاى ظلمانى و نورانى عالم ملک و ملکوت را پشت سر نهند و با چشم دل، بدون واسطه، رخ زیباى یار را ببینند و خود را فداى او کنند. این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزى رُخَش ببینم و تسلیم وى کنم در مناجات شعبانیه، که زمزمه همه امامان بوده است، آمده است: «اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّکَ الْاَبْهَجِ فَاَکُونَ لَکَ عارِفاً وَ عَنْ سِواکَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْکَ خائِفاً مُراقِباً یا ذَااْلجَلالِ وَ الْاِکْرامِ؛(2) معبودا، مرا به نور گرانقدر خویش رسان تا نسبت به تو عارف گردم و از جز تو رخ برتابم و از تو ترسم و فرمانت برم، اى دارنده جلالت و کرامت.» این حالت عالى روحى در اثر تقواى الهى، پرهیز از گناهان ، انجام وظایف و پیشرفت درسیر و سلوک اخلاقى پدید مىآید . سالار شهیدان در دعاى عرفه از خدا مىخواهد: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْنى اَخْشاکَ کَاَنّى اَراکَ؛(3) خدایا مرا در مرتبهاى از خوف از خودت قرار ده که گویا تو را مىبینم.» جلوه های عرفان در کربلا: 1- وصال به حق: آن امام همام و یاران او خود را به خدا نزدیک مىدیدند تا جایی که از همه هستى خویش گذشتند و هر سختى و تلخى را به جان خریدند. هر چه در راه جانبازى و جهاد جلوتر مىرفتند، آثار شیرین این حالت عرفانى برایشان بیشتر جلوهگر مىشد. در شب عاشورا پس از سخنان امام و اعلام وفادارى اصحاب، امام آنان را دعا کرد، سپس پرده از چشمانشان برداشت و آنان نعمتهاى بهشتى را که خدا عطایشان کرده بود دیدند و جایگاه خویش را شناختند.»(4) همچنین پس از نماز ظهر عاشورا به آنان فرمود: «یا کِرامُ هذِهِ الْجَنَّةُ فُتِحَتْ اَبْوابُها وَ اتَّصَلَتْ اَنْهارُها وَاینََعَتْ ثِمارُها وَ هَذا رَسُولُ اللَّهِ وَ الشُّهَداءُ الَّذینَ قُتِلوُا فى سَبیلِ اللَّهِ یَتَوَقَّعُونَ قُدُومَکُمْ وَ یَتَباشَروُنَ بِکُمْ فَحاموُا عَنْ دینِ اللَّهِ وَ دینِ نَبیّهِ وَ ذُبُّوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ؛ اى بزرگواران! این بهشت است که دروازههایش به رویتان گشوده شده و رودهایش به هم پیوسته و میوههایش شیرین گشته است. رسول خدا(ص) و شهدایى که در راه خدا کشته شدهاند ، منتظر ورود شما هستند تا خوشآمد گویند، بنابراین از دین خدا و پیامبرش دفاع کنید و از ناموس پیامبر پاسدارى نمایید.»(5) حماسهسازان عارف کربلا آنچه را که دیگران در آینه نمىدیدند، در خشت خام مىدیدند و بصیرت و عرفانشان پردههاى زمین و زمان را درنوردیده بود و بر بام دنیا گام نهاده ،چنین مقام ارجمندى را در پرتو همراهى با حضرت اباعبداللَّه(ع) به دست آورده بودند: زهیر بنقین آنگاه که آهنگ میدان کرد، دست بر دوش امام نهاد و گفت؛ «اینک راه خویش را به نیکى یافتهام و عارفانه قدم به میدان مىنهم و یقین دارم که به ملاقات نیاکان بىنظیر تو یعنى پیامبر و على و حسن و جعفر طیار و حمزه علیهمالسلام مىشتابم.»(6) حضرت علىاکبر(ع) نیز یک بار از میدان برگشت و در ظاهر از امام طلب آب نمود ولى در واقع آب حیات مىطلبید، امام به او فرمود: «پسرم، به میدان باز گرد که پس از اندکى جنگیدن، جدت محمد(ص) را ملاقات خواهى کرد و او چنان تو را سیراب خواهد کرد که پس از آن، هرگز تشنه نخواهى شد!» پس از سخنان امام(ع) آن مجاهد عارف به صف دشمن زد و حماسه آفرید. در آن میانمنقذ بنعروه، او را هدف قرار داد و بر زمین افکند، علىاکبر در میان خاک و خون، فریادبرآورد: «پدر عزیزم، درود بر تو، این، جدم پیامبر است که بر تو سلام مىفرستد و پیام مىدهد که هر چه زودتر به سوى ما بشتاب!»(7) راستى در عرفانگاه کربلا چه رخ داده است که پدر از پسر، پسر از پدر، برادر از برادر و خواهر از برادر ،دل مىکند و خود را تسلیم امواج بلا مىنماید؟ جز اینکه جملگى تصمیم گرفتهاند از آوردگاه نینوا به بارگاه «دَنى فَتَدلَّى» پر بکشند و با زبان حال و قال بگویند:
تَرَکْتُ الْخَلقَ طُرّاً فى رِضاکا وَ اَیْتَمْتُ الْعَیالَ لِکَنى اَراکا فَلَوْ قَطَّعْتَنى اِرْباً فَاِربا لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلى سِواکا! تمامی مردمان را در راه رضایت تو ترک گفتم و عیالم یتیم گشت تا تو را ببینم اگر مرا قطعه قطعه کنی، دلم غیر ار تو را نمیخواهد.(8) همه عاشوراییان، مست جمال حسینى شدند و زیباترین سرود عاشقانه را پیامآور کربلا، حضرت زینب(س)، در کوفه ابراز داشت. وقتى اهل بیت(ع) به عنوان اسراى جنگى وارد مجلس عبیداللَّه شدند، او با نخوت و غرور از حضرت زینب(ع) پرسید: خدا با خاندان تو چه کرد؟ دختر پیامبر با اطمینان و صلابت پاسخ داد: «ما رَأَیْتُ إلاَّ جَمیلاً، هؤُلاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرزوُا اِلى مَضاجِعِهِمْ ...؛(9) جز زیبایى ندیدم! این خیل (شهدا) کسانى هستند که خدا شهادت را برایشان مقرر کرده بود و آنان به مشهد خویش شتافتند.» 2. راز و نیاز با خدا: دعا و عبادت، زیباترین حالتى است که انسان پیدا مىکند و در خلوت انس خداى خویش مىنشیند. از نظر قرآن مجید، هدف نهایى آفرینش محسوب مىشود؛«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاَّ لِیَعْبُدوُنِ؛(10) جن و انسان را نیافریدم جز آنکه مرا بپرستند.» نیایش و پرستش خالصانه از ویژگىهاى دایمى امام حسین (ع) و یاران فداکار او بود. امام سجاد(ع)فرمود:«پدرم در شبانه روز هزار رکعت نمازمىخواند.»(11) حضرت، در طول سفر، حتى در صبح و ظهر روز عاشورا نمازهاى واجب را همراه اصحابش به جماعت برگزار کرد. عصر تاسوعا وقتى جنب و جوش دشمن را ملاحظه کرد، حضرت عباس(ع) را فرستاد تا از آنان خبر بیاورد، به او گفتند، قصد حمله دارند، امام برادر را به سوى عمر سعد فرستاد تا از او مهلت بگیرد جنگ را به فردا موکول کند تا یک شب دیگر به درگاه خدا عبادت کنند، آنگاه فرمود: «خدا مىداند که نماز، قرائت قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.»(12) شب عاشورا تا صبح، مشغول نماز و دعا و استغفار و مناجات و تلاوت قرآن بودند.(13) حضرت مسلم(ع) هنگام عزیمت به سوى کوفه، براى وداع به مسجد النبى رفت و دورکعت نماز به جاى آورد.(14) در باره یکى دیگر از شهدا به نام «سوید بنعمر» نوشتهاند:«انسانى شریف و پرنماز بود.»(15) حبیب بنمظاهر عصر تاسوعا خطاب به نیروهاى یزید گفت: «چه بد گروهى هستید ؛ فرداى رستاخیز در حالى به پیشگاه خدا حضور مىیابید که نسل و عترت پیامبرش را کشتهاید؛ کسانى که عابدان این دیار و نمازشبخوان و ذاکر خدا بودند.»(16) به شهادت تاریخ و احادیث، امام حسین(ع) بیشترین محبت و شیفتگى را نسبت به خداوند داشت. وجودش سرشار از محبت خدا بود. از میان آن همه حالات، داستان ها و روایات و اخبار، یک جمله براى ما کافى است، که از مهم ترین نظرات شما عزیزان: برچسبها: پاسخ, شبهات, عاشورا, پاسخ به سوالات عاشورا, پاسخ به شبهات عاشورا, وبلاگ لبیک یا حسین, [ پنج شنبه 15 اسفند 1392
] [ 11:49 ] [ سید مهدی حسینی ]
ابر برچسب
مداحی , امام حسین , دانلود , میثم مطیعی , کلیپ , شهادت , کربلا , محرم 92 , مطالب زیبا , عاشورا , نماهنگ , رهبر , حاج میثم مطیعی , محرم , امام خامنه ای ,
|
|